فهرست مطالب
خانواده من چند سال بسیار سختی را پشت سر گذاشته اند.
همهگیری کمکی نکرد، اما مشکلات خیلی قبل از آن شروع شد.
به سهم خودم، همیشه احساس میکردم دیده نمیشوم، بیاحترامی و بیجا میکردم، مثل اینکه تلاش میکنم اصلاً صدایم شنیده شود.
اما چندین هفته پیش از خواب بیدار شدم و متوجه شدم که چیزی واقعاً ناراحت کننده و آزاردهنده است.
مشکل شماره یک در خانواده من پدر غایب عاطفی من، مادر هلیکوپتر من، بستگان بی احترام من یا پسرعموهایم نیست که با آنها دعوا کرده ام.
مشکل از من است.
1) شما در خانواده خود دعوا راه می اندازید
خجالت می کشم بگویم که در خانواده ام دعواهای غیر ضروری را شروع می کنم. من این کار را کمی انجام می دهم و قبلاً حتی بدتر بودم.
من کوچکترین خانواده ام هستم، با دو خواهر بزرگتر، یک پدر و یک مادر. من و خواهر و برادرم همگی در اوایل 30 سالگی خود هستیم و بیشتر اوقات با هم کنار می آییم، اما نه کاملاً.
به نظر میرسد که تنشها معمولاً بیشتر از همه با مادرم پیش میآید، زیرا او بحثبرانگیز است و اغلب از پول شکایت میکند.
جایی در این خط، دوباره با خانوادهام دور هم جمع شده و با آنها صحبت میکنم. بار شد واقعاً غم انگیز است
فهمیدن اینکه من مشاجرات و دعواهای زیادی را شروع می کنم که کاملاً غیرضروری هستند نیز واقعاً ناراحت کننده است.
2) شما به دعواهایی ادامه می دهید که ممکن است کنار گذاشته شوند
این نه تنها این است که در بسیاری از موارد دعوا را شروع می کنم، بلکه آنها را ادامه می دهم.
در حال انعکاسرفتارم متوجه میشوم که وقتی اذیت میشوم یا احساس میکنم چیزی شنیده نمیشوم، یک نقطه تنش را مطرح میکنم و دوباره بحثی داغ از هفته گذشته یا ماه گذشته شروع میکنم.
جدیدترین تنش در تلاش برای هماهنگ کردن تعطیلاتمان برای یک سفر خانوادگی بوده است.
من دائماً انتقاداتی را که مادرم از خواهرم که درآمد چندانی ندارد مطرح می کنم و سپس آن قابلمه را به هم می زنم.
نتیجه این است که خواهرم از گزینههای سفر گرانتر عصبانی میشود و از مادرم عصبانی میشود که من و خواهر دیگرم به نوعی داوری میکنیم و پدرم سعی میکند از آن دور بماند.
چرا این کار را انجام دهم؟ با تأمل در مورد آن، متوجه شدم که باید الگویی از انتظار درام در خانواده ام ایجاد کرده باشم و سپس ناخودآگاه آن را تداوم بخشیده باشم.
3) شما به جای نقاط مشترک بر روی تقسیم بندی ها تمرکز می کنید
این چیزی است که: من متوجه شده ام که این من هستم که به طور خودکار در بسیاری از موقعیت ها بر تقسیمات خانواده خود تمرکز می کنم.
حتی وقتی میتوانم استراحت کنم یا با والدینم یا یکی از خواهرانم صحبت کنم، به نظر میرسد که روی چیزهای منفی تمرکز میکنم.
چرا؟
من متوجه شدم که تنشهای اوایل کودکی که در آن احساس میکردم تا حدودی نادیده گرفته شدهام و نادیده گرفته شدهام، باعث شد با خلق و تداوم درام به دنبال جلب توجه باشم.
به عبارت دیگر، من عادت اولیهای داشتم که به این فکر کنم که مردم به من اهمیت میدهند.
و من در بزرگسالی آن را ادامه داده ام.
4) شمابرای برقراری ارتباط با خانواده هیچ انرژی نگذارید
اکنون به صحبت کردن با خانواده و معمولاً تمرکز روی چیزهای منفی اشاره کردم که درست است.
اما مسئله این است که من به سختی با اعضای خانواده صحبت می کنم.
من به تماسی که وارد می شود پاسخ می دهم، اما با کسب استقلال و نقل مکان به تنهایی، از جمله به شهر نزدیکی که یکی از خواهرانم و والدینم در آن زندگی می کنند، از ماندن در آن نیز فاصله گرفته ام. دست زدن به.
من کمی به خواهر دیگرم نزدیکتر هستم، اما کم و بیش تلاش زیادی برای صحبت کردن، ملاقات کردن، جشن گرفتن مناسبت های خاص مانند تولد و غیره انجام می دهم.
پدرم اخیراً بازنشسته شده است و ما با بسیاری از همکاران و دوستانش در منزل پدر و مادرم برای او کباب کردیم.
من متوجه شدم که دو ماه است با مادرم صحبت نکرده ام! و خواهرانم احساس غریبگی میکردند.
همه ما زندگیهای پرمشغلهای داریم، درست است.
اما قطعاً میتوانم بگویم که قطعاً احساس خوبی نبود…
5) شما به جای آینده ای بهتر، روی مسائل گذشته خانواده خود تمرکز کنید
یکی از چالش هایی که در زندگی داشته ام، از جمله در گذشته در رابطه با دوست دخترم دنی، این است که من روی مسائل گذشته تمرکز زیادی دارم.
تلخی من جمع می شود و در گیرودار مسائل و رنجش های گذشته گم می شوم.
اخیراً کار کردهام تا این آشفتگی را از بین ببرم و راهی پیدا کنم تا ریشههایم در گل و لای زندگیام رشد کنند.
من نیستمگفتن اینکه زندگی من خیلی بد است، واقعاً خیلی خوب است!
اما فهمیدن اینکه چقدر ذهن من با گیر افتادن در گذشته برای من و دیگران رنج ایجاد کرده است، مانند یک زنگ بیداری غول پیکر است.
گفتن "زندگی در زمان حال" به کلیشه ای تبدیل شده است، و من فکر می کنم که گذشته مهم است و گاهی فکر کردن زیاد می تواند خوب باشد.
اما به طور کلی، اگر یاد بگیرید که چگونه از آن استفاده کنید و اجازه ندهید گذشته شما را تحت الشعاع قرار دهد، قدرت لحظه حال بسیار زیاد است.
6) انتظار دارید افراد خانواده همیشه طرف شما را بگیرند
همانطور که اشاره کردم همیشه با یکی از خواهرانم صمیمی تر بوده ام. من خودم را از نظر عاطفی کمی از مامان و بابا دور می بینم و اغلب کمی جدا هستم.
با این حال، وقتی مشکلات جدی داشتم، انتظار داشتم همه اعضای خانوادهام طرف من را بگیرند.
به عنوان مثال، من رابطه ای داشتم که در گذشته قبل از دنی بسیار سمی شد.
خانواده من بر سر جدا شدن یا ماندن با این زن از هم جدا شده بودند، اما من عاشق بودم. یا حداقل فکر می کردم که هستم.
از اینکه مادرم از من خواسته بود جدا شوم و پدرم هم همینطور از من خیلی ناراحت بودم. احساس می کردم که آنها باید از من حمایت کنند، زیرا آنها خانواده من هستند.
با نگاهی به گذشته، میتوانم متوجه شوم که آنها فقط چیزی را میخواستند که صادقانه برای من بهترین باشد، و گاهی اوقات لازم است نزدیکترین افراد به شما حقیقت سخت را در مورد چیزهایی که در حال وقوع است و دیدگاهشان در مورد آن بگویند.
7)شما اعضای خانواده خود را به دلیل بی عدالتی های گذشته مدیون خود می دانید
این به نکته ششم مربوط می شود:
من انتظار دارم خانواده ام طرف من را بگیرند و به دلیل بی عدالتی کارهایی را برای من انجام دهند. احساس از گذشته
من جوانترین بودم و از جهاتی گوسفند سیاه:
آنها به من مدیون هستند.
نکته در مورد احساس اینکه مردم به شما مدیون هستند این است که شما را ناتوان می کند.
چون موضوع اینجاست:
حتی اگر آنها واقعاً به شما مدیون باشند، به این معنی است که شما وابسته هستید یا منتظر هستید که به غیر از شما چیزی را ارائه دهید که ندارید یا نمی خواهید بیشتر از.
داستان های مرتبط از Hackspirit:
این شما را در موقعیت ضعیفی قرار می دهد.
علاوه بر این، اگر همه ما در طول زندگی خود به این فکر کنیم که چه چیزی "مدیون" هستیم، تلخ، رنجیده و معکوس می شویم.
به افرادی که موفق می شوند و روابط خانوادگی مثبتی دارند نگاهی گذرا بیندازید:
آنها کینه ندارند و امتیازشان را حفظ نمی کنند. به من اعتماد کنید، این یک بازی بازنده است.
هر چه بیشتر بر آنچه که مدیون هستید یا امتیاز خود را حفظ کنید تمرکز کنید، بیشتر در چرخه اعتیادآور ذهنیت قربانی گیر می کنید.
در این مورد...
8) شما با توجه به تجربیات خانوادگی خود به ذهنیت قربانی چسبیده اید
ذهنیت قربانی اعتیادآور است.
در یک خانواده می تواند همه را به پایین بکشاند و حتی خنثی ترین موقعیت ها را پر از تنش و اشک کند.
من متوجه شده ام که نقش قربانی را بازی کرده امسال ها.
از بزرگ شدن احساس غفلت کردم و تحت الشعاع دو خواهرم قرار گرفتم. خوب. اما من به آن چسبیده ام و از آن به عنوان نمونه اولیه برای همه چیز بعد استفاده کردم.
دههها سال است که فیلمنامهای را بازی میکنم که در آن خانوادهام به من اهمیت نمیدهند و از من قدردانی نمیشود.
اما چیزی که وجود دارد این است که…
این درست نیست!
من احساس می کنم در بزرگ شدن کمی نادیده گرفته شده ام، اما والدینم قبلاً با من به این موضوع پرداخته اند و موفق شده اند خیلی واضح است که آنها من را دوست دارند و در زندگی حرفه ای و شخصی من از من حمایت می کنند.
چرا اصرار دارم که نقش قربانی را بازی کنم؟ این یک اعتیاد است، و این اعتیادی است که من قصد دارم آن را ترک کنم.
وقتی ذهنیت قربانی را کاملاً شکست دهید، قدرت واقعی و روابط و ارتباطات سالم در طرف دیگر است.
9) انتظار دارید که توسط اعضای خانواده پول دریافت کنید و از آنها مراقبت کنید
این مورد من نبود، زیرا در اوایل 20 سالگی نسبتاً زود به خودکفایی رسیدم. حداقل از نظر مالی خودکفا باشد.
اما برای بسیاری از افرادی که مشکل بزرگی در خانواده خود دارند، می تواند به بارگذاری رایگان گره بخورد.
این زمانی است که انتظار دارید خانوادهتان همیشه پشتیبان پولی شما باشند و شما را از هر موقعیتی که در آن قرار میگیرید نجات دهند. جدایی بدی داشته باشید یا با مشکلات مالی مواجه شوید.
به طور کلی به داشتن انگیزه کم یا این که عمیقاً باور داشته باشید که خانواده شما این کار را خواهند کردهمیشه آنجا باشید تا برای آنچه نیاز دارید بپردازید.
این اساساً شکلی از چیزی است که قبلاً در احساس اینکه خانواده شما به شما "بدهکار" هستند اشاره کردم.
آنها شما را دوست دارند (امیدوارم!) بله، اما دقیقاً چرا یک فرد مثلاً 30 یا 35 ساله باید از اعضای خانواده یا والدین انتظار داشته باشد که برای نیازها یا بحران های زندگی خود هزینه کنند؟
10) شما اعضای خانواده را تحت تأثیر قرار می دهید تا رفتارهای ناسالم یا خطرناک انجام دهند
من در این مورد کمی مقصر هستم:
بد بودن تأثیر بر خانواده.
نمونه؟
من به پدر توصیه کردم که روی چیزی سرمایه گذاری کند که واقعاً به سمتی رفت و هرگز واقعاً نقش من در متقاعد کردن او را نداشت.
من همچنین با یکی از خواهرم زیاد بیرون میرفتم و مشروب مینوشیدم، به نحوی که در روابط او اختلال ایجاد میکرد و یک شب در راه رفتن به خانه از یک کلوپ شبانه به شکستگی مچ دست در حالت مستی منجر میشد.
چیزهای کوچک، شاید...
اما خانواده شما واقعاً مهم است که به آن احترام بگذارید. هنگامی که خانواده خود را تحت تأثیر قرار می دهید، تمام تلاش خود را بکنید تا آن را به شیوه ای مثبت انجام دهید.
11) شما به طور مداوم در حمایت از افرادی که دوران سختی را پشت سر می گذارند شکست می خورید
رفتار چندین ساله من در اطراف خانواده ام مرا ناراحت می کند.
اما دلیل تمرکز من این است که صادقانه میخواهم پیشرفت کنم.
فهمیدن اینکه من نتوانسته ام در کنار اعضای خانواده در بحران حضور داشته باشم، واقعاً دشوار است و از این بابت شرمنده ام.
پدر من چند سال پیش یک بحران سلامتی داشت و موارد دیگربعد از چند بار ملاقات، احساس نمیکنم از نظر احساسی یا به معنای واقعی کلمه آنطور که باید کنارش بودم.
خواهرم نیز اخیراً طلاق گرفت و من میدانم که بیش از آنچه میتوانستم در این مورد و در بررسی او غیبت کردهام.
من می خواهم بهتر عمل کنم.
12) متوجه میشوید که در حال ابراز ناراحتی یا ناامیدی از اقوام هستید
من افتخار نمیکنم بگویم که بخشی از درک من که مشکل خانوادهام من هستم، زمانی به وجود آمد که در مورد چگونگی تأمل کردم. من در واقع با خانواده و اقوام نزدیکم رفتار می کنم.
همچنین ببینید: "آیا سابقم هنوز مرا دوست دارد؟" - 10 نشانه غافلگیرکننده که همسر سابق شما هنوز شما را دوست داردمن آنها را بدیهی میدانم، همانطور که در اینجا در مورد آن نوشتهام.
اما من همچنین بارها را به یاد میآورم که اساساً با والدینم و سایر اقوام، از جمله یکی از عموهایم که قبلاً به او نزدیکتر بودم، صحبت کردم.
همچنین ببینید: چگونه از طریق متن بفهمیم که یک پسر شما را دوست دارد: 30 نشانه شگفت انگیز!خانواده نزدیک میمانند و شما را دوست دارند، اما منصفانه نیست که از این عشق و پیوند بهعنوان یک چک سفید برای تخلیه استرس خود استفاده کنید.
کاش قبل از اینکه برخی از اعضای خانواده ام را جدا کنم زودتر متوجه این موضوع می شدم.
ترمیم شاخه های شکسته
لئو تولستوی نویسنده روسی به قول معروف "همه خانواده های شاد شبیه هم هستند. هر خانواده ناراضی به شیوه خود ناراضی است.»
شاید مخالفت من با مردی که «جنگ و صلح» را نوشت، مغرور است، اما تجربه من کمی متفاوت بوده است.
چیز این است: خانواده من خوشحال هستند. حداقل به نظر می رسد که آنها هستند، و ما اکثرا خوب با هم کنار می آییم.
این من هستم که در خانواده ام راضی نیستم و احساس می کنم نادیده گرفته شده ام ومورد قدردانی آنها نیست
مدتی طول کشید تا متوجه شدم که بسیاری از این احساس نادیده گرفته شدن در واقع ناشی از کنارهگیری من و دور کردن خانواده است.
بدون اینکه متوجه شوم، خود را خرابکاری کردم و سپس نقش قربانی را بازی کردم.
با کمی کنار گذاشتن نفس و نگاه عینی به رفتارم، توانستم مسیر جدیدی را شروع کنم که بسیار بهتر و موثرتر است.
اعتراف آسان نیست، اما تشخیص این که من مشکل خانواده ام بودم، در واقع آرامش بخش بوده است.
من توانسته ام توقعاتم را از برخی از اعضای خانواده کاهش دهم، به راه های مثبتی فکر کنم تا بتوانم مشارکت بیشتری داشته باشم و احساس کنم واقعاً انگیزه دارم و خانواده ام را دوست دارم.
راه درازی در پیش است، اما تغییری که من در حال حاضر با مسئولیت پذیری و تمرکز بیشتر بر دادن به جای دریافتی خود می بینم، قابل توجه بوده است.
آیا مقاله من را دوست داشتید. ? من را در فیس بوک لایک کنید تا مقالات بیشتری مانند این را در فید خود ببینید.